معنی فارسی overbow
B1بیش از حد خم کردن یا کشیدن، به ویژه در زمینههای مربوط به کمانداری یا گیاهان.
To bend or pull excessively, especially in contexts related to archery or plants.
- VERB
example
معنی(example):
کماندار مجبور بود برای افزایش دقت، رشته خود را بیش از حد خم کند.
مثال:
The archer had to overbow his string to increase accuracy.
معنی(example):
او تصمیم گرفت که گیاه را بیش از حد خم کند تا بهتر رشد کند.
مثال:
She decided to overbow the plant to allow it to grow better.
معنی فارسی کلمه overbow
:بیش از حد خم کردن یا کشیدن، به ویژه در زمینههای مربوط به کمانداری یا گیاهان.