معنی فارسی pass away

B2

فوت کردن، به معنای مرگ، به ویژه به شیوه‌ای محترمانه و ملایم.

To die; a euphemism for death.

verb
معنی(verb):

To die.

مثال:

After a long battle with cancer, the professor passed away yesterday.

معنی(verb):

To spend; to waste.

example
معنی(example):

پدربزرگش سال گذشته فوت کرد.

مثال:

His grandfather passed away last year.

معنی(example):

افسوس است وقتی کسی که دوستش داریم فوت می‌کند.

مثال:

It's sad when someone we love passes away.

معنی فارسی کلمه pass away

: معنی pass away به فارسی

فوت کردن، به معنای مرگ، به ویژه به شیوه‌ای محترمانه و ملایم.