معنی فارسی pinch-

B1

فشردن یا گرفتن قسمتی از چیزی با دو انگشت.

To squeeze or grip something tightly between fingers.

example
معنی(example):

او تصمیم گرفت مقداری از خمیر را بچیند.

مثال:

She decided to pinch some of the dough.

معنی(example):

شما می‌توانید پارچه را بپیچید تا یک چین ایجاد کنید.

مثال:

You can pinch the fabric to create a ruffle.

معنی فارسی کلمه pinch-

: معنی pinch- به فارسی

فشردن یا گرفتن قسمتی از چیزی با دو انگشت.