معنی فارسی pinkly
B1به صورت صورتی یا به گونهای که نشاندهنده شادی و سرزندگی باشد.
In a pink manner; conveying a sense of happiness or vibrancy.
- ADVERB
example
معنی(example):
او با خوشحالی صورتی لبخند زد، از این که سورپرایز در پیش بود خوشحال بود.
مثال:
She smiled pinkly, excited about the surprise.
معنی(example):
او اتاق را به صورتی رنگ کرد تا آن را مهمان نوازتر کند.
مثال:
He painted the room pinkly to make it more inviting.
معنی فارسی کلمه pinkly
:
به صورت صورتی یا به گونهای که نشاندهنده شادی و سرزندگی باشد.