معنی فارسی pinpricked
B1سوراخ کردن چیزی به گونهای که نشان دهد، مشابه استفاده از سوزن برای ایجاد اثر.
To pierce or puncture something lightly with a pin.
- VERB
example
معنی(example):
او بادکنک را با سوزن سوراخ کرد تا ببیند آیا میترکد یا نه.
مثال:
He pinpricked the balloon to see if it would pop.
معنی(example):
هنرمند روی کاغذ سوراخهایی ایجاد کرد تا یک طرح بسازد.
مثال:
The artist pinpricked the paper to create a design.
معنی فارسی کلمه pinpricked
:
سوراخ کردن چیزی به گونهای که نشان دهد، مشابه استفاده از سوزن برای ایجاد اثر.