معنی فارسی plaited
B1بافتن و ترکیب مواد به شکلی نازک و منظم.
Past tense of plait; to braid or interweave.
- verb
verb
معنی(verb):
To fold; to double in narrow folds; to pleat
مثال:
to plait a ruffle
معنی(verb):
To interweave the strands or locks of; to braid
مثال:
plaiting rope
example
معنی(example):
او روبان را در موهایش بافت.
مثال:
He plaited the ribbon into his hair.
معنی(example):
نان بافته شده بر روی میز زیبا به نظر میرسید.
مثال:
The plaited bread looked beautiful on the table.
معنی فارسی کلمه plaited
:
بافتن و ترکیب مواد به شکلی نازک و منظم.
