معنی فارسی pleasedness
B1خرسندی، حس رضایت و شادی به خاطر یک موقعیت یا عمل مثبت.
The state or quality of being pleased; satisfaction.
- NOUN
example
معنی(example):
خرسندی او زمانی که جایزه را دریافت کرد واضح بود.
مثال:
His pleasedness was evident when he received the award.
معنی(example):
خرسندی در صدای او نشاندهنده این بود که او چقدر از کمک قدردانی کرد.
مثال:
The pleasedness in her voice showed how much she appreciated the help.
معنی فارسی کلمه pleasedness
:
خرسندی، حس رضایت و شادی به خاطر یک موقعیت یا عمل مثبت.