معنی فارسی preconcurrently
B1به طور پیشهمزمان، به معنای همزمان و در یک زمان مشخص وقوع مییابد.
In a simultaneous manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
رویدادها به طور پیشهمزمان برنامهریزی شده بودند تا در وقت صرفهجویی شود.
مثال:
The events were scheduled preconcurrently to save time.
معنی(example):
او به طور پیشهمزمان روی وظایف متعدد کار کرد تا کارایی را افزایش دهد.
مثال:
She worked preconcurrently on multiple tasks to increase efficiency.
معنی فارسی کلمه preconcurrently
:
به طور پیشهمزمان، به معنای همزمان و در یک زمان مشخص وقوع مییابد.