معنی فارسی princeage
B1عصر یا دورهای که یک فرد با عنوان پرنس به مقام رهبری و کارهای مهم میپردازد.
The period or reign during which a prince governs or is influential.
- NOUN
example
معنی(example):
عصر پرنس جوان به خاطر چندین اصلاحات مشخص شد.
مثال:
The princeage of the young leader was marked by several reforms.
معنی(example):
در دوران پرنس، پادشاهی از نظر اقتصادی رونق گرفت.
مثال:
During the princeage, the kingdom flourished economically.
معنی فارسی کلمه princeage
:
عصر یا دورهای که یک فرد با عنوان پرنس به مقام رهبری و کارهای مهم میپردازد.