معنی فارسی pull oneself together
B2به خود آمدن و کنترل احساسات، معمولاً در لحظات دشوار.
To regain control of one's emotions or actions.
- verb
verb
معنی(verb):
To become mentally focused after a period of being unfocused.
example
معنی(example):
پس از اینکه او گریه کرد، لحظهای وقت گذاشت تا خود را جمع کند.
مثال:
After she cried, she took a moment to pull herself together.
معنی(example):
او بعد از اخبار بد به زمان نیاز داشت تا خود را جمع کند.
مثال:
He needed time to pull himself together after the bad news.
معنی فارسی کلمه pull oneself together
:
به خود آمدن و کنترل احساسات، معمولاً در لحظات دشوار.