معنی فارسی puzzlement
B2حالت گیج بودن، حالتی که فرد نتواند موضوعی را درک کند.
A state of confusion or being perplexed.
- noun
noun
معنی(noun):
The confusing state of being puzzled; bewilderment
معنی(noun):
A puzzle.
example
معنی(example):
وقتی او نقاشی عجیب را دید، گیجی او واضح بود.
مثال:
His puzzlement was evident when he saw the strange painting.
معنی(example):
من میتوانستم گیجی او را در طول بحث احساس کنم.
مثال:
I could sense her puzzlement during the discussion.
معنی فارسی کلمه puzzlement
:
حالت گیج بودن، حالتی که فرد نتواند موضوعی را درک کند.