معنی فارسی quadrated
B1کادربندی شده، به معنای تقسیم شدن به بخش‌های مشخص برای مقاصد خاص.
Divided into quadrats or sections, often for analysis or research purposes.
- verb
verb
معنی(verb):
To adjust (a gun) on its carriage.
معنی(verb):
To train (a gun) for horizontal firing.
معنی(verb):
To square.
مثال:
quadrating the circle
معنی(verb):
To square; to agree; to suit; to correspond (with).
مثال:
not quadrating with American ideas of right, justice and reason
example
معنی(example):
چشم‌انداز به صورت کادربندی شده بود تا تحلیل تقسیم‌بندی گیاهان آسان‌تر شود.
مثال:
The landscape was quadrated for easy analysis of plant distribution.
معنی(example):
محققان سایت را به صورت کادری تقسیم‌بندی کردند تا به طور سیستماتیک منطقه را بررسی کنند.
مثال:
Researchers quadrated the site to systematically survey the area.
معنی فارسی کلمه quadrated
:
کادربندی شده، به معنای تقسیم شدن به بخش‌های مشخص برای مقاصد خاص.
