معنی فارسی quiescing
B2به حالتی خاموش و غیر فعال درآمدن، نشاندهنده آرامش و عدم فعالیت.
Becoming quiet or still; ceasing to be active.
- VERB
example
معنی(example):
رودخانه با نزدیک شدن زمستان کمکم آرام میشود.
مثال:
The river is quiescing as winter approaches.
معنی(example):
جمعیت پس از پایان اجرا آرام شد.
مثال:
The crowd was quiescing after the performance ended.
معنی فارسی کلمه quiescing
:
به حالتی خاموش و غیر فعال درآمدن، نشاندهنده آرامش و عدم فعالیت.