معنی فارسی quotidianly

B1

به طور روزانه یا معمولی.

In a daily manner; occurring every day.

example
معنی(example):

او به‌طور روزانه برای کمک به مادربزرگش به او سر می‌زند.

مثال:

He visits his grandmother quotidianly to help her.

معنی(example):

او به‌طور روزانه مهارت‌های موسیقی‌اش را تمرین می‌کند.

مثال:

Quotidianly, she practices her music skills.

معنی فارسی کلمه quotidianly

: معنی quotidianly به فارسی

به طور روزانه یا معمولی.