معنی فارسی raspingly
B1به طور خراشیده صحبت کردن یا صدا دادن.
In a manner that is harsh, scratchy, or grating.
- ADVERB
example
معنی(example):
او با صدای خراشیده صحبت کرد که فهم او را سخت میکرد.
مثال:
He spoke raspingly, making it hard to understand him.
معنی(example):
صدای خراشیده درِ قدیمی که جیرجیر میکرد، نگرانکننده بود.
مثال:
The raspingly sound of the old door creaking was unsettling.
معنی فارسی کلمه raspingly
:
به طور خراشیده صحبت کردن یا صدا دادن.