معنی فارسی resoluble
B2چیزی که میتوان آن را حل کرد یا راهحلی برای آن پیدا کرد.
Capable of being solved or resolved.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Able to be resolved
example
معنی(example):
این مشکل قابل حل است اگر با هم همکاری کنیم.
مثال:
The problem is resoluble if we work together.
معنی(example):
پیدا کردن یک راهحل با برنامهریزی خوب قابل حل است.
مثال:
Finding a solution is resoluble with good planning.
معنی فارسی کلمه resoluble
:
چیزی که میتوان آن را حل کرد یا راهحلی برای آن پیدا کرد.