معنی فارسی rinch

A2

مقدار کمی از چیزی که معمولاً با انگشتان گرفته می‌شود، مانند نمک یا شکر.

A small amount taken, usually with fingers, often used for seasoning.

example
معنی(example):

او یک چاشنی از نمک برای غذایش برداشت.

مثال:

She took a rinch of salt for her dish.

معنی(example):

یک چاشنی از شکر را برای تعادل طعم اضافه کنید.

مثال:

Add a rinch of sugar to balance the flavor.

معنی فارسی کلمه rinch

: معنی rinch به فارسی

مقدار کمی از چیزی که معمولاً با انگشتان گرفته می‌شود، مانند نمک یا شکر.