معنی فارسی self-imposed
B1چیزی که به خود تحمیل شده است، مانند قانون یا محدودیت که خود فرد تعیین کرده است.
Something that one imposes on oneself, such as a rule or restriction.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Voluntarily imposed upon oneself.
example
معنی(example):
او از چالش خودتحمیلی دویدن در ماراتن لذت میبرد.
مثال:
She enjoys the self-imposed challenge of running a marathon.
معنی(example):
موعد خودتحمیلی به او کمک کرد تا متمرکز بماند.
مثال:
The self-imposed deadline helped him stay focused.
معنی فارسی کلمه self-imposed
:
چیزی که به خود تحمیل شده است، مانند قانون یا محدودیت که خود فرد تعیین کرده است.