معنی فارسی semiwildly
B1به شیوهای که نشانهای از حالت نیمهوحشی را داشته باشد، بهویژه در زمینه رشد یا رفتار.
In a manner that is partially wild or untamed; exhibiting some wild characteristics.
- ADVERB
example
معنی(example):
گیاهان در باغ بهطور نیمهوحشی رشد کردند.
مثال:
The plants grew semiwildly in the garden.
معنی(example):
او بهطور نیمهوحشی رقصید و از آزادی حرکت لذت برد.
مثال:
She danced semiwildly, enjoying the freedom of movement.
معنی فارسی کلمه semiwildly
:
به شیوهای که نشانهای از حالت نیمهوحشی را داشته باشد، بهویژه در زمینه رشد یا رفتار.