معنی فارسی servantdom

B1

وضعیتی که در آن شخصی در خدمت شخص دیگری است و به طور عمومی به آن خدمت‌گزاری گفته می‌شود.

The state or condition of being a servant; servitude.

example
معنی(example):

در دوران میان‌قرون، بودن در خدمت‌گزاری برای بسیاری از خانواده‌ها رایج بود.

مثال:

In medieval times, being in servantdom was common for many families.

معنی(example):

مفهوم خدمت‌گزاری غالباً شامل یک سلسله مراتب اجتماعی بود.

مثال:

The concept of servantdom often involved a social hierarchy.

معنی فارسی کلمه servantdom

: معنی servantdom به فارسی

وضعیتی که در آن شخصی در خدمت شخص دیگری است و به طور عمومی به آن خدمت‌گزاری گفته می‌شود.