معنی فارسی settled-2

مستقر شدن؛ حل و فصل کردن

example
معنی(example):

آنها در یک شهر کوچک مستقر شدند.

مثال:

They settled in a small town.

معنی(example):

این مشکل در نهایت حل شد.

مثال:

The problem was finally settled.

معنی فارسی کلمه settled-2

:

مستقر شدن؛ حل و فصل کردن