معنی فارسی shambly
B1شلخته و نامنظم، به حالتی اطلاق میشود که به هم ریخته و بهم لگد مال شده باشد.
In a state of disorder or disarray.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Shambling; not coordinated or graceful; clumsy.
example
معنی(example):
اتاق بعد از مهمانی در وضعیت شلختهای باقی ماند.
مثال:
The room was left in a shambly state after the party.
معنی(example):
ظاهر شلختهاش او را بیتوجه نشان داد.
مثال:
His shambly appearance made him look careless.
معنی فارسی کلمه shambly
:
شلخته و نامنظم، به حالتی اطلاق میشود که به هم ریخته و بهم لگد مال شده باشد.