معنی فارسی skiddingly

B1

به صورت لیز، به طوری که به آسانی لغزنده باشد.

In a slippery manner.

example
معنی(example):

او به صورت لیز بر روی یخ حرکت کرد.

مثال:

He moved skiddingly across the ice.

معنی(example):

سرامیک‌ها به صورت لیز چیده شده بودند و راه رفتن را سخت کرده بودند.

مثال:

The tiles were arranged skiddingly, making it hard to walk.

معنی فارسی کلمه skiddingly

: معنی skiddingly به فارسی

به صورت لیز، به طوری که به آسانی لغزنده باشد.