معنی فارسی solacement

B1

حالتی که در آن فرد آرامش و تسکین می‌یابد.

The act of providing solace or comfort, especially in times of distress.

example
معنی(example):

او در زمان‌های سخت در دوستانش تسلایی پیدا کرد.

مثال:

She found solacement in her friends during tough times.

معنی(example):

نوشتن پس از دست دادن به او تسلا داد.

مثال:

Writing gave him solacement after the loss.

معنی فارسی کلمه solacement

: معنی solacement به فارسی

حالتی که در آن فرد آرامش و تسکین می‌یابد.