معنی فارسی spaned

B1

کشیده بودن یا کشیدن ماده‌ای به طوری که به وضعیت معینی درآید.

Past tense of spane, meaning to have stretched or extended something.

example
معنی(example):

او طناب را کشید تا چادر را محکم کند.

مثال:

She spaned the rope to secure the tent.

معنی(example):

هنرمند سیم را کشید تا شکل مجسمه را بسازد.

مثال:

The artist spaned the wire to shape the sculpture.

معنی فارسی کلمه spaned

: معنی spaned به فارسی

کشیده بودن یا کشیدن ماده‌ای به طوری که به وضعیت معینی درآید.