معنی فارسی spellword
B1کلمهای که باید به درستی املای آن یاد گرفته و نوشته شود.
A word that is important for spelling correction or practice.
- NOUN
example
معنی(example):
معلم از ما خواست تا کلمه املایی را برای آزمون یاد بگیریم.
مثال:
The teacher asked us to learn the spellword for the test.
معنی(example):
هر کلمه املایی باید قبل از مسابقه تمرین شود.
مثال:
Each spellword needed to be practiced before the competition.
معنی فارسی کلمه spellword
:
کلمهای که باید به درستی املای آن یاد گرفته و نوشته شود.