معنی فارسی splather

B1

پاشیدن مایع به صورت نامنظم و پراکنده.

To splash or scatter liquid in a messy way.

example
معنی(example):

او در حین پخت و پز مقداری سس پاشید.

مثال:

He made a splather of sauce while cooking.

معنی(example):

کودکان رنگ را در تمام دستانشان پاشیده بودند.

مثال:

The children had a splather of paint all over their hands.

معنی فارسی کلمه splather

: معنی splather به فارسی

پاشیدن مایع به صورت نامنظم و پراکنده.