معنی فارسی spooney

B2

احمق و بی‌فکر، به خصوص در زمینه‌های عاطفی یا عاشقانه.

Foolish or silly, especially in a sentimental context.

example
معنی(example):

او از وقتی او را ملاقات کرده است، خیلی احمقانه رفتار می‌کند.

مثال:

He's been acting all spooney since he met her.

معنی(example):

برای مسائل جزئی این‌قدر احمقانه رفتار نکن.

مثال:

Don't be so spooney over trivial matters.

معنی فارسی کلمه spooney

: معنی spooney به فارسی

احمق و بی‌فکر، به خصوص در زمینه‌های عاطفی یا عاشقانه.