معنی فارسی spottedly

B1

به طرز خاصی که با نقاط واضحی مشخص شده است.

In a manner that is marked by spots; distinctly.

example
معنی(example):

گربه به صورت نقطه‌دار در حیاط قدم زد.

مثال:

The cat walked spottedly across the yard.

معنی(example):

او به طور نقطه‌دار حرکت کرد تا دیده نشود.

مثال:

He moved spottedly to avoid being seen.

معنی فارسی کلمه spottedly

: معنی spottedly به فارسی

به طرز خاصی که با نقاط واضحی مشخص شده است.