معنی فارسی squamify
B1به عمل تبدیل کردن یا تغییر شکل دادن به حالت فلسدار اشاره دارد.
To cause to have scales; to make scaly.
- VERB
example
معنی(example):
برای squamify کردن سطح، باید درمان مناسب را اعمال کنید.
مثال:
To squamify the surface, you need to apply the right treatment.
معنی(example):
هدف این است که منطقه را برای حفاظت بهتر squamify کنیم.
مثال:
The goal is to squamify the area for better protection.
معنی فارسی کلمه squamify
:
به عمل تبدیل کردن یا تغییر شکل دادن به حالت فلسدار اشاره دارد.