معنی فارسی squinching

B1

عمل تنگ کردن چشم یا صورت به دلیل تحریکات خارجی مانند نور یا طعم‌های نامطبوع.

The act of narrowing the eyes or face in response to external stimuli.

verb
معنی(verb):

To scrunch up (one's face, etc.).

example
معنی(example):

تنگ کردن چشم یک واکنش رایج به نور شدید است.

مثال:

Squinching is a common reaction to a sudden bright light.

معنی(example):

بیان تنگ او نشان می‌دهد که او با شدت نور ناراحت است.

مثال:

His squinching expression showed he was uncomfortable with the brightness.

معنی فارسی کلمه squinching

: معنی squinching به فارسی

عمل تنگ کردن چشم یا صورت به دلیل تحریکات خارجی مانند نور یا طعم‌های نامطبوع.