معنی فارسی staggery
B1احساس سرگیجه یا گیجی عمومی.
Feeling dizzy or unsteady.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
اثرات ناشیانه دارو باعث شد او احساس سرگیجه کند.
مثال:
The staggery effects of the medication made her feel dizzy.
معنی(example):
او بعد از چرخیدن بسیار سریع ظاهری ناشیانه داشت.
مثال:
He had a staggery look after spinning around too quickly.
معنی فارسی کلمه staggery
:
احساس سرگیجه یا گیجی عمومی.
