معنی فارسی stalemating
B1وضعیتی که در آن هیچ اقدامی نمی‌تواند انجام گیرد و طرفین در مواضع خود ثابت مانده‌اند.
The act of causing a stalemate; bringing to a standstill.
- verb
verb
معنی(verb):
To bring about a state in which the player to move is not in check but has no legal moves.
معنی(verb):
To bring about a stalemate, in which no advance in an argument is achieved.
example
معنی(example):
مذاکرات هفته‌هاست که در وضعیت تساوی مانده و بدون حل و فصل است.
مثال:
The negotiations have been stalemating for weeks without resolution.
معنی(example):
هر طرف با خواسته‌های خود بحث را به تساوی کشانده است.
مثال:
Each side is stalemating the discussion with their demands.
معنی فارسی کلمه stalemating
:
وضعیتی که در آن هیچ اقدامی نمی‌تواند انجام گیرد و طرفین در مواضع خود ثابت مانده‌اند.
