معنی فارسی stiflingly
B2به صورتی که احساس خفگی و فشار ایجاد کند.
In a manner that is oppressive or causes discomfort due to lack of air or freedom.
- ADVERB
example
معنی(example):
هوا در اتاق به طور خفهکنندهای داغ بود.
مثال:
The air was stiflingly hot in the room.
معنی(example):
او احساس فشار خفهکنندهای برای بهتر عمل کردن داشت.
مثال:
She felt stiflingly pressured to perform better.
معنی فارسی کلمه stiflingly
:
به صورتی که احساس خفگی و فشار ایجاد کند.