معنی فارسی subcortically

B1

به نحوی که به زیر قشر مغز مربوط باشد.

In a manner related to the subcortex.

example
معنی(example):

بیمار علائم ناشی از زیرقشر را نشان داد.

مثال:

The patient showed subcortically driven symptoms.

معنی(example):

درک رفتار به طور زیرقشری می‌تواند درمان را بهبود بخشد.

مثال:

Understanding behavior subcortically can improve treatment.

معنی فارسی کلمه subcortically

: معنی subcortically به فارسی

به نحوی که به زیر قشر مغز مربوط باشد.