معنی فارسی subtwined

B1

درهم تنیدن یا با هم به هم پیوستن.

Twisted or intertwined together.

example
معنی(example):

موهای پیچک به دور درخت قدیمی درهم تنیده بودند.

مثال:

The vines were subtwined around the old tree.

معنی(example):

آنها برنامه‌های خود را برای پروژه درهم تنیدند.

مثال:

They subtwined their plans together for the project.

معنی فارسی کلمه subtwined

: معنی subtwined به فارسی

درهم تنیدن یا با هم به هم پیوستن.