معنی فارسی successlessly

B1

بدون موفقیت، به طوری که هیچ دستاوردی حاصل نشود.

Without achieving success.

example
معنی(example):

او کماکان بی‌فایده سعی کرد ماشین خراب را تعمیر کند.

مثال:

She tried successlessly to fix the broken machine.

معنی(example):

آن‌ها هفته‌ها بر روی پروژه خود بی‌نتیجه کار کردند.

مثال:

They worked successlessly on their project for weeks.

معنی فارسی کلمه successlessly

: معنی successlessly به فارسی

بدون موفقیت، به طوری که هیچ دستاوردی حاصل نشود.