معنی فارسی surfacely

B1

به صورت سطحی، به معنای بررسی یا توجه به جنبه‌های ابتدایی یک موضوع بدون عمق.

In a manner that is superficial; addressing only the surface level.

example
معنی(example):

او موضوع را به طور سطحی بررسی کرد.

مثال:

She examined the topic surfacely.

معنی(example):

بحث همچنان به طور سطحی مرتبط بود.

مثال:

The discussion remained surfacely relevant.

معنی فارسی کلمه surfacely

: معنی surfacely به فارسی

به صورت سطحی، به معنای بررسی یا توجه به جنبه‌های ابتدایی یک موضوع بدون عمق.