معنی فارسی sway-
B1حرکت ملایم یا تحت تأثیر قرارداد قرار دادن افراد.
To move or cause to move slowly or rhythmically backward and forward or from side to side.
- VERB
example
معنی(example):
درختان در نسیم ملایمی شروع به نوسان کردند.
مثال:
The trees began to sway in the gentle breeze.
معنی(example):
او تلاش کرد تا تماشاگران را با سخنرانی قانعکنندهاش تحت تأثیر قرار دهد.
مثال:
He tried to sway the audience with his persuasive speech.
معنی فارسی کلمه sway-
:
حرکت ملایم یا تحت تأثیر قرارداد قرار دادن افراد.