معنی فارسی tanglesome

B1

چیزی که به راحتی در هم می‌پیچد یا پیچیدگی ایجاد می‌کند.

Something that easily becomes tangled or causes complexity.

example
معنی(example):

این بهم ریختگی پیچیده ساعت‌ها طول کشید تا باز شود.

مثال:

The tanglesome mess took hours to untangle.

معنی(example):

او روش پیچیده‌ای برای سازماندهی پرونده‌هایش دارد.

مثال:

She has a tanglesome way of organizing her files.

معنی فارسی کلمه tanglesome

: معنی tanglesome به فارسی

چیزی که به راحتی در هم می‌پیچد یا پیچیدگی ایجاد می‌کند.