معنی فارسی thickbrained
B2آدمی که در درک یا فهم موضوعات دچار مشکل است و معمولاً به عنوان توجیهی منفی به کار میرود.
Describes a person who is slow to understand or learn, often used pejoratively.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او به دلیل اینکه در فهمیدن مشکل داشت، به عنوان آدمی با مغز ضخیم شناخته میشد.
مثال:
He was called thickbrained because he struggled to understand.
معنی(example):
داشتن مغز ضخیم میتواند در یادگیری مفاهیم جدید آزاردهنده باشد.
مثال:
Being thickbrained can be frustrating in learning new concepts.
معنی فارسی کلمه thickbrained
:
آدمی که در درک یا فهم موضوعات دچار مشکل است و معمولاً به عنوان توجیهی منفی به کار میرود.