معنی فارسی thro
B1عبارتی برای توصیف گذر یا عبور، به ویژه به صورت فیزیکی یا مکانیکی.
To pass through or across.
- preposition
preposition
معنی(preposition):
Through
example
معنی(example):
او در سینه خود دردی حس کرد.
مثال:
He felt a pain thro his chest.
معنی(example):
او میتوانست صدای غرش را از دیوارها بشنود.
مثال:
She could hear a rumble thro the walls.
معنی فارسی کلمه thro
:
عبارتی برای توصیف گذر یا عبور، به ویژه به صورت فیزیکی یا مکانیکی.