معنی فارسی transmogrifying
B2تبدیل به شکل یا حالت جدید به طور عمده و غیرمعمول، معمولاً به روش جادویی یا خیالی.
To transform in a surprising or magical manner.
- verb
verb
معنی(verb):
To completely alter the form of.
معنی(verb):
To completely alter one's form.
example
معنی(example):
جادوگر شیء عادی را به چیزی فوق العاده تبدیل می‌کند.
مثال:
The magician is transmogrifying the ordinary object into something extraordinary.
معنی(example):
با پیشرفت داستان، شخصیت‌ها شروع به تبدیل شدن به موجوداتی می‌کنند که هرگز تصور نکرده بودند.
مثال:
As the story progresses, characters start transmogrifying into creatures they never imagined.
معنی فارسی کلمه transmogrifying
:
تبدیل به شکل یا حالت جدید به طور عمده و غیرمعمول، معمولاً به روش جادویی یا خیالی.
