معنی فارسی unchained
B2 /ʌnˈtʃeɪnd/گسلانده شده، آزاد شده از زنجیر یا محدودیت.
Freed from chains or restrictions; liberated.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To remove chains from; to free; to liberate.
adjective
معنی(adjective):
Free from chains or fetters; unencumbered.
example
معنی(example):
پس از طوفان، سگ گسلانده شده آزادانه در زمین دوید.
مثال:
After the storm, the unchained dog ran free in the field.
معنی(example):
او پس از ترک شغل قبلیاش احساس آزادی کرد.
مثال:
He felt unchained after leaving his old job.
معنی فارسی کلمه unchained
:
گسلانده شده، آزاد شده از زنجیر یا محدودیت.
