معنی فارسی unentangling

B1

فرآیند باز کردن از هم پیچیده یا شلوغی.

The action of freeing something from entanglement or sorting out complexities.

verb
معنی(verb):

To reverse the process of entanglement

example
معنی(example):

او بعد از ظهر را به باز کردن گره‌های نخ خود اختصاص داد.

مثال:

She spent the afternoon unentangling the knots in her yarn.

معنی(example):

باز کردن مسائل در جلسه بیشتر از آنچه انتظار می‌رفت طول کشید.

مثال:

Unentangling the issues took longer than expected during the meeting.

معنی فارسی کلمه unentangling

: معنی unentangling به فارسی

فرآیند باز کردن از هم پیچیده یا شلوغی.