معنی فارسی unfrequented
B1کمتر بازدید شده، مکانی که مردم به طور منظم به آنجا نمیروند.
Not frequently visited or traveled; lacking foot traffic.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Not frequented.
example
معنی(example):
آنها از مسیری ناپیموده در جنگل پیادهروی کردند.
مثال:
They hiked through an unfrequented trail in the forest.
معنی(example):
ساحل کمتر رفت و آمد کرده برای یک فرار آرام مناسب بود.
مثال:
The unfrequented beach was perfect for a quiet escape.
معنی فارسی کلمه unfrequented
:
کمتر بازدید شده، مکانی که مردم به طور منظم به آنجا نمیروند.