معنی فارسی unreasoning
B2به حالتی اطلاق میشود که بدون تفکر و استدلال عمل کند.
Acting without reasoning or rational thought.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Behaving without reason.
example
معنی(example):
خشم غیرمنطقی او باعث شد انتخابهای بدی بکند.
مثال:
His unreasoning anger caused him to make poor choices.
معنی(example):
عملکردهای غیرمنطقی میتواند به نتایج پشیمانکنندهای منجر شود.
مثال:
Unreasoning actions can lead to regrettable outcomes.
معنی فارسی کلمه unreasoning
:
به حالتی اطلاق میشود که بدون تفکر و استدلال عمل کند.