معنی فارسی unsolved

B1

حل نشده، به معنای مسائلی که هنوز جواب یا راه حلی برای آنها یافت نشده است.

Not solved; remaining without a resolution or answer.

adjective
معنی(adjective):

Not yet solved.

مثال:

an unsolved crime

example
معنی(example):

این معما پس از سال‌ها هنوز حل نشده باقی‌مانده است.

مثال:

The mystery remains unsolved after many years.

معنی(example):

چندین پرونده در تاریخ برای دهه‌ها حل نشده باقی مانده‌اند.

مثال:

Several cases in history have stayed unsolved for decades.

معنی فارسی کلمه unsolved

: معنی unsolved به فارسی

حل نشده، به معنای مسائلی که هنوز جواب یا راه حلی برای آنها یافت نشده است.