معنی فارسی unyoked
B2عمل جدا کردن چیزی که به وسیله‌ای متصل شده است، در حالتی که یوق جدا شده باشد.
Having been detached from a yoke.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To release something from a yoke or harness.
معنی(verb):
To disconnect, unlink.
معنی(verb):
To liberate, deliver from oppression.
معنی(verb):
To unyoke an animal.
معنی(verb):
To cease from labour.
adjective
معنی(adjective):
Not yoked.
example
معنی(example):
حیوانات پس از جدا شدن از یوق به طور آزادانه دویدند.
مثال:
The animals ran freely after being unyoked.
معنی(example):
آنها برای کاوش در مزارع جدا شدند.
مثال:
They were unyoked to explore the fields.
معنی فارسی کلمه unyoked
:
عمل جدا کردن چیزی که به وسیله‌ای متصل شده است، در حالتی که یوق جدا شده باشد.
