معنی فارسی waggly

B1

پرتکان، به ویژه در مورد حرکات یا اجزای بدن.

Characterized by movement that is wobbly or shakes.

adjective
معنی(adjective):

Frequently waggling.

example
معنی(example):

دم بازیگوش سگ توله نشانه‌ای از شادی‌اش بود.

مثال:

The puppy's waggly tail was a sign of its happiness.

معنی(example):

او با حرکتی بازیگوش رقصید که همه را به خنده انداخت.

مثال:

She danced with a waggly motion that made everyone laugh.

معنی فارسی کلمه waggly

: معنی waggly به فارسی

پرتکان، به ویژه در مورد حرکات یا اجزای بدن.